مسئله سخت برای من

وبلاگی برای نوشتن. نه هر متنی. بلکه متن های با ارزش

مسئله سخت برای من

وبلاگی برای نوشتن. نه هر متنی. بلکه متن های با ارزش

یه وبلاگ برای نوشتن داستان های زیبا. مهم نیست داستان کوتاه یا بلند باشه. مهم اینه ارزش خوندن داشته‌باشه. اولین نوشته ها. حتی اگه متنش قشنگ نباشه. جرات نوشتن داشته باشیم

آخرین مطالب

قلبم این روزها چه بی بهانه میگیرد، قفل میشود و میسوزد، زمانی پیش به دنبال بهانه ی میگشت ولی حالا تا دلت بخواهد بهانه دارد، دارد و دارد، صدایش که میکنم جوابم نمی دهد، نگاهش که میکنم نگاهم نمیکند، حرف که میزنم فقط آه میکشید،،، می گویم ای نازنین با من مدارا کن، چشمهایش تر میشود،،، می گویم چندصبای پیش نمانده، سرش را بیشتر فرو می‌ریزد، گاهی آینه در دست میگیرد و به خود در سکوت نگاه میکند. زمانش که زیاد شود باز هم فرقی برایش ندارد،،، عظم رفتن که میکنم، سرش بالا می آید و لزران میگوید. گرفته ام تمامش کنیم. سرش را با آخرین حرفش به سمتی کج میکند که تایید مرا بگیرد، من ایستاد در روبه رویش با لبخند جواب مثبت می دهم. 

  • AUK Auobi

چشم هایش همانند شلعه آتشی زبانه میکشید. مانند کسی که تمام احساس نفرت و تلخی اش را در قسمتی انباشته کرده..... با تمام غضب و حرص نگاه میکرد و تمام اینها کنار حرکت عصبی پایش آدم رو به یقین می رساند که هیچ کدام از حرفهایی مهر آمیزش واقعیت ندارند. گاهی کسی باتو تندی میکند،  ولی در عمق چشمهایش مهری می بینی، در این حالت اگه تو تقصیر کار باشی دوست داری همان لحظه از او پوزش بخواهی ولی چیزی جلوی تو را میگرد و این قصه جداس.... گاهی چیزی نمی توانی از عمق چشم هایش بفهمی و به سکوتت کفایت میکنی ولی دیدن این انزجار تور را به رفتن و تنها گذاشتنش میخواند. 

  • AUK Auobi

سلام 

گاهی وقتها با خودم فکر میکنم خسته شدن چطوریه؟؟ فکر کنم همه میدونیم. 

من که بریدم. شدم یه آدم پوچ و بی هویت. کسی که کسی نیس درکش کنه. یه آدم تلخ ، تنها، که فقط زندگی میکنه که تموم بشه. گاهی وقتها که به فرار فکر میکنم،  تو خیالم مقصدم رو مشهد میزارم. میرم مشهد اونجا، اونجا امنه،  پناه میگرم،  اونجا حرم امام رضا س قبول میکنن،  ولی این فقط یه خیال خامه. من آدمه ساده ایم. ساده دلم الان از بی مهری ها، از بدبختی ها، از سخت‌گیری ها گرفته، فردا دوباره یادم میره و رام روزگار میشم. همش به خودم میگم اگه من یه روز قرار شد خانواده یه نفر باشم. مثل خانواده خودم نباشم. کاشکی آدم ها حق انتخاب داشتن. حق انتخاب.... اون وقت همه خوشبخت بودن. ما حق انتخابمون رو از دست دادیم. حرفم تلخ نیس، چون تمامش نیس. همه چیز رو نمیشه نوشت. درد قلبم کشند اس، من شبیه آدم منتخب، بچگیام نیستم. من شبیه هیچ کس و هیچ چیز نیستم. کاش حداقل شبیه یه بادکنک بودم.... 




# وقتی دلت از بی رحمی روزگار گرفته، بنویس،، فقط بنویس،  یه جا بزار همه ببین. که بفهمن تو هم بلدی شکایت کنی. 

  • AUK Auobi